شنبه 26 آبان 1392برچسب:, :: 18:25 :: نويسنده : فافا
سلام به همسر مهربونم و دوستای حاضر در وبلاگ من ونفسیم این چند روز میخواستم دست به خاطره بشم اما بخاطر این ایام محرم دلم نمیومد خلاصه دیگه امروز دست به کیبورد شدمامروزم رفتم عشقم رو دیدم اما چون خاطره روز عشق قبل رو ننوشتم اول قبلی رو مینویسم چند روز دیگه اگه خدا بخواد همت کنم خاطره امروز رو مینویسم خوب از اونجایی که بنده کمبود خواب شدید داشتم و در خواب بیداری الارم گوشی رو سه بار خاموش کردم و گرفتم خوابیدم به این امید که ده دقیقه دیگه بیدار میشم بیدار شدم اما نه ده دقیقه بعد بلکه نیم ساعت مونده به قرارسریع مانتومو شالم رو اتو زدم دویدم سمت حموم یه دوش گرفتم جینگیلاسیون انجام دادم تازه لاکم نزده بودم اون وسطا لاکم زدم یه نگاه به ساعت انداختم دیدم یه ربع به ده یعنی منی که همیشه نیم ساعت تاخیر داشتم اینسری با اینکه خواب مونده بودم یه ربع تاخیر داشتم نیدونم چرا یعنی با چه سرعتی حاضر شدم خودمم موندمنفس خان هم این وسط حاضر شدن عجله ای من تماس میگرفت منم چون مادر محترمم خونه بودن و خونه در سکوت کامل بود روم نمیشد جواب بدم و رد میکردم اخر همسری با اس گفت که ترشی ها سنگین من میام میزارم داخل راهرو بیا ببر که در این بین جریاناتی بوجود اومد تا من ترشی ها رو تحویل بگیرم که یه ربع تاخیر من به پنجاه دقیقه تبدیل شد(فافا در حال لبخند زدن به همسری)قربون عشقم برم که اصلا هیچی نمیگه هرچقدرم دیر کنم مامان همسری پارسال هم زحمت کشیده بود چند مدل ترشی برام درست کرده بود واقعا دستش درد نکنه همیشه هم میدونه من مربای به دوست دارم فصلش میشه درست میکنه بهم میده امسال هم همسری بهم گفت داریم ترشی درست میکنیم مامان گفته برای فافا هم ببر منم که عشق ترشی کلی خوشحال شدممن فکر کردم دیگه مثل پارسال چند مدل ترشی نیست دو سه مدل اما دیدم وای بیشتر از پارسال کلی زحمت کشیدن خجالتم دادنبه شوشو جونم میگم واقعا چقدر خوبه من تنها عروس خانواده هستم انقدر منو تحویل میگیرید اگه یه جاری داشتم الان سهم ترشی من کمتر بود کلی خندید رفت به مامان 2 گفت منم خجالت کشیدم گفتم چرا گفتی گفت مگه چیه مامان کلی به حرفت خندید بامزه بود تو پارک قدم زدیم حرف زدیم نارنگی پرتغالی که از خونه اورده بودم با نمک فراوون خوردیم خیلی چسبیدمانتو پاییزی که پارسال خریده بودم بعد از یک سال پوشیدم نفسیم هی میگفت بهت گشاد شده لاغر شدی و من بسیووووووووور در دلم ذوقیده میشدم و انگیزم برای کاهش وزن 6کیلو دیگه و رسیدن به وزن 58کیلو بیشتر از بیش شد تو راه رفتن به پارک بودیم عشقم یه جمله گوهرباری از رو خشم گفت که اول شوکه شدم بعد دیگه از اون روز تا حالا منم یاد گرفتم جمله خودش رو تکرار میکنم میخندیمبعد از اینکه نفسیم من رو رسوند خونه سبد ظرف ترشی ها رو که مامانم خالی کرده بود دادم برد رفت سر خیابون از دور مثل همیشه دالی بازی کردیم تا در خونه باز شد رفتم سر ترشی ها از ذوق کم مونده بود برقصم خیلیییی زیاد بود هفت نوع ترشی دوتا مربازود به مامان 2 اس دادم مراسم تشکر و تقدیر به جا اوردم نشستم به ترشی خوردن نفسی هم تا شب هی اس میداد که کم بخور مریض میشی خلاصه تا موقع خواب هی میرفتم یه قاشق از این میخوردم یه قاشق از اونصبح بیدار شدم برم یونی مسواک به دست رفتم به سمت دستشویی دیدم یه جوریم حالم خوب نیست یدفعه حالت تهوع شدید گرفتم اومدم دراز کشیدم گفتم حتما معدم اول صبح خالیه اینجوری شدم اما دیدم نه قصد خوب شدن ندارم دیگه یه دوباری گلاب به رو شدم بعد از دوساعت حالم بهتر شد چهارتا کلاسم داشتم نرفتم همسری هم که در جریان گذاشتم کلی عصبانی شد گفت دیدی میگم کم بخور حرف گوش نمیدی حیف که حال نداری وگرنه اوج میگرفتم برات مواظب خودت نیستی حرف گوش نمیدیمنم گفتم دعوام کنی حالم بدتر میشه ها اما به خدا من خیلی زیاد هم نخوردم دیگه ترشی ها جورواجور بود از هر کدوم یه ذره خوردم اینجوری شد عشقنامه:زندگی من خودم میدونم بعضی وقتا انقدر بداخلاق کم طاقت میشم که خودمم کلافه میشم از خودم اما تو همیشه یه جوری رفتار میکنی که همیشه خودم از رفتارم شرمنده میشم بعضی وقتا به خودم میگم هیچ مردی به مهربونی تو نیست حداقل من تو فامیل دوستا آشناها هیچ مردی رو به خوبی مهربونی صبوری تو ندیدم به رفتارات نگاه میکنم دلم به اینکه انقدر خوب مهربونی میسوزه خاله هام که خبر ندارن من تو زندگیم همچین فرشته ای دارم گاهی وقتا که میبینن چه کم طاقت زودجوشم میگن خدا به همسر آیندت رحم کنه خیلی کم طاقتی منم تو دلم میگم من یه مردی دارم که همیشه در مقابل این رفتارای من جوری برخورد میکنه که من از این همه مهربونیش شرمنده میشم حتی وقتی ازش عذرخواهی میکنم بابت کارم میگه من که چیزی یادم نمیاد که بخاطرش ببخشمت عشق من اگه اخلاقش غیر از این بود جای تعجب داشت عشق من مرد من تو دنیا یه دونس اونم مال منه ازت معذرت میخوام بخاطر حرفها رفتارایی که داشتم عمر من بخدا یه نگاهت رو با کل دنیا عوض نمیکنم دوست دارم بیشتر از جونم نظرات شما عزیزان:
بازم من موندم بی رمز
رمز خودمم يادم نيست فافا جون کجایی؟پست جدید میخوایم پاسخ:رفته بودم مسافرت عزیزم حتما امروز پست میزارم سلام گلم تازه با وبلاگت آشنا شدم اگه دوس داشتی منو لینک کن و بهم رمز بده پاسخ:سلام رویای عزیزم خوش اومدی به صندوقچه ما هم لینک شدی هم رمز داده شد خانومیctrl رو فشار بده نگه دار. بعد دکمه ی - رو فشار بده صفحه رو کوچیک کن پاسخ:باشه عزیزم ممنون چقدر خوبه که یه نفر توی زندگی آدم باشه که بخاطرش زندگی کنی واقعاایشالا همه از این امیدهای خوب واقعی برای ادامه زندگیشون داشته باشن ممنون عزیزم مریم جون اگه وبلاگ داری ادرس بزار رمز بدم فافا جون كجايي دختر مسافرت بودم وهمچنان امتحان میان ترم دارم به مقدار دو عدد از نوع سخت و ترسناک ترشی ها مقداری در معده و مقداری در یخچال به سر میبرن و به شدت منتظر قتل عام شدنشون توسط بنده هستن دریا
ساعت0:27---6 آذر 1392
رمزو تایپ نمیکنه اصلا چرا؟؟؟؟؟
پاسخ:ناراحت نباش عسیسم با یه مرورگر دیگه امتحان کن دریا
ساعت19:01---5 آذر 1392
وای استخارش بد اومد اخههههه پاسخ:دریا جون دلت رو بزن به دریا هرچی صلاحته ایشالا پیش بیاد قهر کار زشت وبدیه دوست باش دیگه برید صفاسیتی خاطراتت رو تا مهر خوندم ♥✿•´¯`•ღ مـــــآه بــآنـــو♥✿•´¯`•ღ
ساعت20:25---4 آذر 1392
سهلام بی وفا...راسدی میتونی ادرسموتولینکات بذار پاسخ:سلاااام باوفا اخیییییییییش اینجوری راحت تر بهت سر میزنم تو لینکام نبودی سختم بود ادرس رو بزار لینک کنم ماه بانو جون دریا
ساعت0:46---4 آذر 1392
راستی میلینکمت
پاسخ:تو هم لینک شدی دریا جون سلام وبلاگت جذاب وبسیوووووور باحاله پاسخ:خوش اومدی عزیزم باحاله دقیقا یعنی چی حتما میام دریا جون
سلام عزیزم مطالبت واقعا به دل میشینه.ان شا... عاشقانه هایتان ابدی باشه.اگه امکانش هست رمزو واسم بفرست.
پاسخ:سلام مبینا جون ادرسی ندارم عزیزم که رمز بفرستم خانومی گذشته رو نخون خب. اون پست هایی که توی صفحه هست رو بخون. مثلا پست ثابت رو که می تونی ببینی؟ و پست های پایینش پاسخ:اومدم عزیزم اما نوشته هات خیلی باریکن منوشم سمت راست میاد نصفه نیمه نیدونم چرابرای من اینجوری باز میشه وبلاگچه خاطرات
ساعت18:49---3 آذر 1392
مطلب جتیت بذار دیـده!!!ای بابا جــــــــــــان! پاسخ:امتحانای نیم ترمم شروع شدهبه زودی پست میزارم دوتا روز عشق رو ننوشتم خانومی اپ کردم بهم سر بزن اره عزیزم میام اونجایی که نوشته به انگلیسی پست کلیک میکنم روش عنوان پست میاد اما میزنم چیزی باز نمیشه صفحه سفید میاد بیای که خوشحال میشم پاسخ:عزیزم من میام پست هاتم میزنم اما برام باز نمیشه چیزی واااای عزیزم چقدر لطف داری یه دنیا ممنونم ازت سلام خانومی. به خدا وبلاگتو دیدم یه لحظه اشک توی چشمام جمع شده بود. بزنم به تخته هزااااار ماشالا چشم حسود کووووووور پاسخ:سلام عزیزم خوش اومدی به صندوقچه ی ما ممنون عزیزم خیلی لطف داری از صلواتت خیلی حس خوبی گرفتم حتما میام دوست جدیدم خوشبحالت پاسخ:ایشالا غزل خانوم یه عروس گل بشه و قسمت یه مادرشوهر گل تر از خودش بشه فرستادم عزیزم چه حالب مامان پیچ هم به من ترشی میده......هرچند پیچک زیاد نمیخوره مثه تو شیطون پاسخ:دستشون درد نکنه پس شمام نوش جونتاخه ترشیجات خیلی خوجمزن برعکس شیرینی ها عشقتون پاک وجاودان پاسخ:وای عزیزم خیلی قشنگ نوشتی ممنون بعله رمز فرستاده شد به به چه همه ترشی پاسخ:دلت نخواسته باشع دل به دل راه داره آفرين به اين مامان2 باسليقه ... پاسخ:واقعا دستشون درد نکنه... حالم بد نشد که یه جوری شدم همسری
ساعت16:55---26 آبان 1392
سلام جیگرم پاسخ:سلام به روی ماهت خواننده اول همیشگی من نخیرم لووووووووس نه عشقم کمربند بود چوب نبود کع میخواااااااااااااااااااااامت هوارتااااااااااااااااااا وبلاگچه خاطرات
ساعت13:44---18 آبان 1392
هیچی باز نمیشه... پاسخ:اون دوتا پست نمودار کاری بود عزیزم برای همسری زورم اومد ایمیل کنم گذاشتم اینجا ببینه الان پاک کردم عکس کادو کیک دیدی؟اگه نتونستی ببینی بگو یک ساعت بدون رمز کنم بخاطر تو دوست خودم بیای ببینی
|